دو قطعه شعر
دو قطعه شعر
دو قطعه شعر
نويسنده:اميد مهدي نژاد
مرحوم کيومرث صابري فومني (همان گل آقاي خودمان) نويسنده ستون «دو کلمه حرف حساب» و صاحب امتياز و مدير مسئول مجله طنز گل آقا و از برجسته ترين طنز نويسان معاصرايران. مي دانيم که وظيفه طنز نويس، نوشتن ازناراستي ها و نارسايي هاست. طنزنويس هر جا که عيب و ايرادي بيايد بر آن انگشت مي گذارد و با ذره بين طنز آن قدر درشتش مي کند که همه آن را ببينند و براي اصلاحش فکري بکنند. اما آنجا که هرچه هست راستي و درستي و حماسه و شرافت و قهرماني است، ديگر کار چنداني از طنزنويس برنمي آيد؛ چرا که آنجا ديگر عيبي و ايرادي نيست تا طنزنويس به درشت نمايي اش روي بياورد. در نتيجه در برابر چنين پديده هايي کار طنزنويسي متوقف مي شود.
کيومرث صابري فومني هم وقتي با واقعه اي چون آزادي خرمشهر مواجه مي شود، ذره بين طنزش را کنار مي گذارد و قلم شعر بر مي دارد و احساس و عاطفه ي لطيفش را در قالب کلماتي ديگرگون ابراز مي کند. کيومرث صابري طنزنويس بود، نه شاعر، و به همين دليل اين شعر هم شايد شعر چندان درخشاني نباشد، اما از آنجا اهميت پيدا مي کند که يکي از بزرگ ترين طنزنويسان ايران آن را سروده است؛ وقتي که کاري از طنز برنمي آمده است.
در رگ خونين خرمشهر
اي رها از بند
کرکسان رفتند
کاکلي ها باز مي گردند
آي خرمشهر
کاکلي هاي تو در راه اند
خوشه هاي عشق در منقار
شرح هجران را
رو به سوي ساحل اروند مي آرند
آي شهر عشق
کاکلي هاي تو مي آيند و مي آييم
سنگ سنگ کوچه هايت را
برگ برگ نخل هاي ساحل اروند رودت را
با گلاب اشک مي شوييم
آي خرمشهر
کاکلي هاي تو مي آيند و مي آييم محمدکاظم کاظمي
بسياري از مردمان کشور همسايه مان افغانستان، بعد از آنکه بالاجبار ديارشان را ترک گفتند، به سرزمين ايران پناه آوردند و مهمان ما شدند. و بسياري از آنها نيز دوشادوش مردم ايران درتقدير تاريخي آنها و از جمله هشت سال جنگ شريک شدند. اين شراکت البته جلوه هايي گوناگون داشت. از شرکت در جبهه ها و تحمل مصائب ناشي از جنگ تا جلوه هاي ديگر. برخي شاعران افغاني که در ايران سکونت داشتند، چون شاعران آزاده ايراني با سلاح قلم به حمايت از دفاع مردم ايران از دين و ميهن و شرف شان برخاستند. محمد کاظم کاظمي از اين دسته از شاعران است. کاظمي از جمله شاعران صاحب نام در عرصه ي شعر اعتراض است. همين طور او شاعري است که بسيار بيشتر از شاعران ديگر افغاني به موضوعات و مسائل جاري در ايران توجه نشان داده است. او پس از جنگ در بسياري از اشعارش فاصله گرفتن مردم و مسئولان از آرمان هاي انقلاب را مورد نقد قرار داده و با زبان نيشدار خود وضعيت آن روزگار را به چالش کشيده است:
همسايه چشم بد نرسد صاحب زر است
چون صاحب زر است، يقينا اباذر است!
اما شعري که از او انتخاب کرده ايم، شعري است در رثاي شهيدي از شهيدان دفاع مقدس. کاظمي اين شعر را به درخواست فرزند آن شهيد سروده است.
که حتي نديديم خاکسترت را
به دنبال دفترچه ي خاطراتت
دلم گشت هر گوشه سنگرت را
و پيدا نکردم در آن کنج غربت
به جز آخرين صفحه ي دفترت را:
همان دستمالي که پيچيده بودي
در آن مهر و تسبيح و انگشترت را
همان دستمالي که يک روز بستي
به آن زخم بازوي همسنگرت را
همان دستمالي که پولک نشان شد
و پوشيد اسرار چشم ترت را
سحرگاه رفتن زدي با لطافت
به پيشاني ام بوسه ي آخرت را
و با غربتي کهنه تنها نهادي
مرا، آخرين پاره پيکرت را
و تا حال مي سوزم از ياد روزي
که تشييع کردم تن بي سرت را
کجا مي روي؟ اي مسافر! درنگي
ببر با خودت پاره ديگرت را
منبع: مجله ي امتداد
کيومرث صابري فومني هم وقتي با واقعه اي چون آزادي خرمشهر مواجه مي شود، ذره بين طنزش را کنار مي گذارد و قلم شعر بر مي دارد و احساس و عاطفه ي لطيفش را در قالب کلماتي ديگرگون ابراز مي کند. کيومرث صابري طنزنويس بود، نه شاعر، و به همين دليل اين شعر هم شايد شعر چندان درخشاني نباشد، اما از آنجا اهميت پيدا مي کند که يکي از بزرگ ترين طنزنويسان ايران آن را سروده است؛ وقتي که کاري از طنز برنمي آمده است.
آي خرمشهر
در رگ خونين خرمشهر
اي رها از بند
کرکسان رفتند
کاکلي ها باز مي گردند
آي خرمشهر
کاکلي هاي تو در راه اند
خوشه هاي عشق در منقار
شرح هجران را
رو به سوي ساحل اروند مي آرند
آي شهر عشق
کاکلي هاي تو مي آيند و مي آييم
سنگ سنگ کوچه هايت را
برگ برگ نخل هاي ساحل اروند رودت را
با گلاب اشک مي شوييم
آي خرمشهر
کاکلي هاي تو مي آيند و مي آييم محمدکاظم کاظمي
بسياري از مردمان کشور همسايه مان افغانستان، بعد از آنکه بالاجبار ديارشان را ترک گفتند، به سرزمين ايران پناه آوردند و مهمان ما شدند. و بسياري از آنها نيز دوشادوش مردم ايران درتقدير تاريخي آنها و از جمله هشت سال جنگ شريک شدند. اين شراکت البته جلوه هايي گوناگون داشت. از شرکت در جبهه ها و تحمل مصائب ناشي از جنگ تا جلوه هاي ديگر. برخي شاعران افغاني که در ايران سکونت داشتند، چون شاعران آزاده ايراني با سلاح قلم به حمايت از دفاع مردم ايران از دين و ميهن و شرف شان برخاستند. محمد کاظم کاظمي از اين دسته از شاعران است. کاظمي از جمله شاعران صاحب نام در عرصه ي شعر اعتراض است. همين طور او شاعري است که بسيار بيشتر از شاعران ديگر افغاني به موضوعات و مسائل جاري در ايران توجه نشان داده است. او پس از جنگ در بسياري از اشعارش فاصله گرفتن مردم و مسئولان از آرمان هاي انقلاب را مورد نقد قرار داده و با زبان نيشدار خود وضعيت آن روزگار را به چالش کشيده است:
همسايه چشم بد نرسد صاحب زر است
چون صاحب زر است، يقينا اباذر است!
اما شعري که از او انتخاب کرده ايم، شعري است در رثاي شهيدي از شهيدان دفاع مقدس. کاظمي اين شعر را به درخواست فرزند آن شهيد سروده است.
مسافر
که حتي نديديم خاکسترت را
به دنبال دفترچه ي خاطراتت
دلم گشت هر گوشه سنگرت را
و پيدا نکردم در آن کنج غربت
به جز آخرين صفحه ي دفترت را:
همان دستمالي که پيچيده بودي
در آن مهر و تسبيح و انگشترت را
همان دستمالي که يک روز بستي
به آن زخم بازوي همسنگرت را
همان دستمالي که پولک نشان شد
و پوشيد اسرار چشم ترت را
سحرگاه رفتن زدي با لطافت
به پيشاني ام بوسه ي آخرت را
و با غربتي کهنه تنها نهادي
مرا، آخرين پاره پيکرت را
و تا حال مي سوزم از ياد روزي
که تشييع کردم تن بي سرت را
کجا مي روي؟ اي مسافر! درنگي
ببر با خودت پاره ديگرت را
منبع: مجله ي امتداد
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}